بویراحمد و دنا

شعر

شعر و ادبیات

دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
نویسندگان

۳۳ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۶ ثبت شده است

بی آشیان

دوشنبه, ۲۵ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۱۲:۲۰ ب.ظ


مسعود رضایی بیاره

بی آشیان

  تار و نــی دیشب به یــادت با زبــان بـی زبانی  

شکوه سردادند و می زد شعله‌ها در من نهانی


نی سرود از بی فایی ، داد و بی داد از جدایی

نــاله پیچید از فــراقت در گلـوی نغمـه خوانی 


 تار گفت از من چه دیدی مهربان از من بریدی

نــی بنالیـــد و نــدا زد ، کو وفــا کو مهربانی


آتشی مـی زد بـه جــانم تـا بسوزد استخوانـم

گر نمی کـــرد آب چشمم لحظـه‌ای پا در میانی


نی بنالیــد از نــگاهت تـار از آن چشم سیاهت

دل کشید از سینه آه و گفت شعری نـاگهانــی


 مهربــان این بـی وفایـی که نهی از سر بیایی

  یــاد بــــادا از تــو و آن نـــرگسان بهبهــانـی


 تا سحرگـه از تو گفتیم شکوه کردیم و نخفتیم  

ناگهان از شاخـــه پر زد سهره‌ی بــی آشیانی



برگ و باد (5)

دوشنبه, ۲۵ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۱۲:۱۷ ب.ظ


برگ و باد (5)

گر نبــــودی مــاه من ، دنیـــای زیبائـی  نبود

بی تــــوانـــگاری بـــرایم هیچ  دنیــائی نبـود


خش خش پـــا گــر نبود و کوچــه سار انتظار

رقص بـــرگ و بــاد پائیـــزی تماشائــی نبود


گــر نه تــار گیسوانت ساز دل را مـی نواخت

تــار سرشار از نــوای شور و شیدائــی نبود


با خـــیالت کوچه گـردی مـی کنم شب‌های مه

ور نــه این پــائیز شورانــگیز رویائــی نـبود


بوسه بر دل می نهم ای عشق یادش می کنم

ور نـه زخـــم سینه‌ام ، زخــم گــوارائی نبود


گر نبـــودی آرزوی دیـــدنت صبحــی  دگـــر

آرزو خشکیــــده و امــروز و فـــردائی نبود

آوای سهره . مسعود رضایی بیاره

باب عشق

يكشنبه, ۲۴ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۱:۱۰ ب.ظ

مسعود رضایی بیاره

باب عشق

در نــگاهم گـر نبــودی ، آسمان آبـی نبـود

لحظه‌هــا رویائی از شب‌هـای مهتابی نبـود


با خیــالت گر نمی کــردم سفر تا دوردست

لذتی در این همه شب‌های بی خوابی نبود


گـر نمی گفتم هــزاران قصه از گیسوی تو

با دل دیـــوانه ما را تـــاب بـی تـابی  نبود


مــاه من ، گر خنده‌ی نیلوفـری رنگ نبود

ایــن همه رویــا میـــان حجم تالابــی نبود


خط به خط دیدم کتاب عاشقی را نیمه شب  

غیره  فصل دلپذیـــر چشم تــو، بابی نبود

پرستوی مهاجر

يكشنبه, ۲۴ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۹:۳۴ ق.ظ


مسعود رضایی بیاره

پرستوی مهاجر

ناز کن ، چندان که می خواهی مرا ویرانه کن

مـن که خـود دیوانه‌ام ، دیـوانه تر دیـوانه کن


صبحگاهــی روسری بُـگشای و در گـُلشن بیا

اشک زنبــق را در آور ، یــاس را مستانـه کن


هر شبی مهتــاب عـــاشق سر بـر ایوانت نهد

شعله‌ی گیسو بر افشان ، مــاه را پـروانه کن


تـا شقایــق بر دمــد هــر نوبهـــاری سرخ تـر

سر به صحرا می نهم در کشتنم پـروا نـه کن


ای پـرستوی مهــاجر هر کجـــا کـــردی سفر

سهره‌ی عــاشق اگر دیــدی هم آنجا لانه کن


اقیانوس آرام

شنبه, ۲۳ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۱:۴۳ ب.ظ

مسعود رضایی بیاره

اقیانوس آرام

تا نـــگاهم محو چشمان سیه فــام تـــو شد

دفتـــر دلـــدادگی پیوسته بــا نـــام تــو شد


صبحگاهان گفت نرگس با شقایق‌های سرخ

مست و حیران از نـگاه و نـاز بـادام تــوشد


غـرقه در طـوفان چشمان سیاهت می شود

 هــر کــه  دریــادار اقیانـوس آرام تــو شد


دوختیم از بــوی یــاس وبرگ گُل پیراهنی

تا که درخــورد قــد و بــالای انـدام تو شد


مرغ عاشق پیشه دیــدی عاقبت کنج قفس

با همه زیبــا پرستی‌هــا  سرانجـام تو شد


بین امــواج نــــگاهت دل نیامــد بـاز پس

غرق در چشم تو و  دریای اوهام تو  شد


آوای سهره

جمعه, ۲۲ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۷:۵۱ ب.ظ

مسعود رضایی بیاره

آوای سهره

از آن روزی که در دل خانه کــردی

مــرا آتش زدی ، ویــرانــه کـــردی


سیـــه چشمانم از جـــــام نــــگاهت

چه می بود این که در پیمانه کردی


به جــز نــــامت نــدانم نــام کس را

در ایـــن پیمــانه بیهوشانــه کـردی


سر از ایــن خـواب مستی بر ندارم

به سرمستی مـــرا افسانـــه کـردی


میان گـــریه می خنــــدم شب تـــار

مرا هم شمع و هــم پــروانه کردی


سُخن مـــی گــویم و کس می نداند

چه می گـــویم ، مرا دیـوانه کردی


بـــر آمـــــد آتشیـن آوای سهـــره

مــــگر در گیسوانت شانــه کـردی


غـــــزل می ریزد از بــرگ نگاهم

از آن روزی کـه بر ما لانه کـردی

من و مهتاب

پنجشنبه, ۲۱ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۹:۱۹ ق.ظ

مسعود رضایی بیاره

مهتاب

ماهتاب امشب چه صاف و ساده است

شایـد او هم عـــاشق و دل داده است 


امشب از مهتــــاب می پُـرسم ، چــرا

روی ایــــوان و درت افتـــــاده است


سر کشیــــد از کـــوهسـاران دنــــــا

سر بـــر ایـــوانت چــرا بنهـاده است


کاروان شب گــــــذشت و ماهتــــاب

روی بـــام خـــانــه‌ات استــاده است


بـــوی گیسویت بـــر آمــد ، آه اگــر

از سر مویت گـــــره بُـــگشاده است



هزار و یک شب

چهارشنبه, ۲۰ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۸:۲۱ ب.ظ


مسعود رضایی بیاره

هزار و یک شب

می‌ تـــوان از چشم تـو میخانه ساخت

لحظـــــه‌ها را تـا ابــد مستانه  ساخت


بــا هــــزار و یــک شب  گیسوی تـــو

صد هــزاران قصــه و افسانه ساخت


می تـــوان آری چـــه زیبــا می توان

 بـا نـــگاهت شعر جــاویــدانه ساخت 


گر بر افــــــروزی شبی در بـــزم دل

می توان از شمع هـم پـروانه ساخت


می تـــوان از نــاز چشمت ، آه من !

شهر شور انـگیزی از دیوانه ساخت


می تـــوان بـر شاخـــه‌ی صبــح ازل

از بـــرای خنــده‌هایت لانـــــه ساخت


گـُلبنش هـــرگــز نبینـــد رنــگ غـــم

آنکه دل بُرد از من و با ما نه ساخت


آوای سهره . مسعود رضایی بیاره

راز

سه شنبه, ۱۹ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۷:۵۸ ب.ظ

مسعود رضایی بیاره

راز

هــر کسی راز نــگاهت را شناخت

 خوشترین آهنــگ دنیـا را نواخت


با صــــدای پـــای تـــو زیبـا تر از

نغمه‌هـــای جــویبار آهنگ ساخت


ساز دل یعنــی تـــرا بــا تــار اشک

لابــــلای تـرمـــه‌ی احساس بـافت


با نـــگاهت نغمـــه‌ای مــی ساختم

شعله‌ور شد نغمه و دل را گداخت


بــا صدایت می تــوان پـرواز کرد

تــا دل اسطــوره‌ و تـاریخ تــاخت

هم قفس

سه شنبه, ۱۹ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۱۰:۴۵ ق.ظ


هر که یاد از ما کند در این قفس یادش بخیر

  هـم قفس باشد مرا یــا هــم نفس یـادش بخیر 



هم نفس

سه شنبه, ۱۹ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۱۰:۴۰ ق.ظ

مسعود رضایی بیاره

هم نفس

هر که یاد از ما کنـد در این قفس ، یادش بخیر

هـم قفس باشد مرا یا هـم نفس ، یادش به خیر


ما و دل بــودیم و یـــاری نــازنین و مهربـــان

دل برفت و یار رفت از دسترس ، یـادش بخیر


یــار دانــم بـی وفایـی کرد و مهر از مـا بُریـد

دل چـه دید از من نیامـد باز پس ، یادش بخیر


 گـَل سزاوار است اگـر بر دیده بنشانی ، ولـی

 گر بگیرد دوستی با خار و خس ، یادش بخیر


مـا کـه نـوش و نیش دنیـا پشت سر بگذاشتیم

یاد بـاد از مهر یار و خرمگس ، یادش به خیر


دست صیــــاد ستم مــی بُــرد هنـــگام بهــــار

 سهره‌ی سحرآفــرینی در قفس ، یــادش بخیر


آوای سهره . مسعود رضایی بیاره

شکوه

دوشنبه, ۱۸ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۱:۵۱ ب.ظ

مسعود رضایی بیاره

شکوه

گوش کن ! زمـــزمه‌ی تار مرا می شنوی ؟

شکــوه‌ی تـــار و دل زار مــرا مــی شنوی؟


نفسم ، از پس ایـن دایـــره‌ی  تنـــگ قفس

نفمــــه‌ی مــرغ گـــرفتــار مرا می شنوی ؟


سنگ سنگم ز تـــن آهسته  فـرو می ریزد

گــوش کن ! نـــاله‌ی آوار مرا می شنوی ؟


بس که از دلهــــره‌ی چشم تــو لریزد دلــم

چـــاک افتاده به دیـــوار مـــرا مـی شنوی؟


سوخت پائــــبز غمت شاخـه‌ی سرسبز مرا

خش خش برگ نگونسار مـرا می شنوی ؟


آوای سهره . مسعود رضایی بیاره

گـُل اشک

يكشنبه, ۱۷ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۸:۱۳ ب.ظ


مسعود رضایی بیاره

گل اشک

گـُـــل اشک از گریبانش  دمــی سر بــر نمــی دارد

خـــوشا آن سینه کز داغـــی هــوای نـم نمی دارد


شقایـــق را نمی دانــــم ، چه داغـی دارد اندر دل

که چون چشمان من چشمش ، نگاه پُر غمی دارد


خیـــالش بر نمـــی دارد سر از آغــــوش چشمانم

دلـــــم با یـاد  گیسویش ،  پـریشان عـــالمی دارد


به غیر از مـن که در صحرا کنــار لاله می سوزم

به گلشن هر گـُل سرخی نصیب  از همدمــی دارد


نمی روید گُــل از خــاکم و گر روید در این گلشن

نـــــگاهــی مهربـــان اما پُــر آب از شبنمـی دارد


غزل گاهی به رقص آید گهی آهسته می  گـــرید

کــه همچون سهره در سینه دل سر در گُمی دارد


آوای سهره . مسعود رضایی بیاره

باغ آتش

شنبه, ۱۶ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۱۲:۵۲ ب.ظ

مسعود رضایی بیاره

باغ آتش

ای خداوندی که هستی در زمین و در زمان

 خسته‌ گشتیم از زمین و خسته‌ایم از آسمان 


کو رهــی در روشنایی ، بــاز گــردانی  مرا

مهربـــان از این سیــاهی تا به عهد باستان


در خیابانـی که نامش زندگانـی بود ، نیست

دیــگر از آئیــن مهـر و مهربــانی‌هــا نشان


  یا که برگردان مــرا در عهــد نیــکان  کهـن  

یا ز دست این زمـــان و این زمانـه وارهان


کو سیاووشی که خنـدان از میان شعلـــه‌ها

پا نهــد در بـــاغ آتش شعله گــردد بوستان


راستی مُـرد و درستی قصــه و افسانـه شد

  یــاد بــاد از مهـرگان و عهـــد یــار مهربان 


سهره سر دادی سرودی بر سر سرو سُخن

  سرو می سوزد سُخن می‌نالد از این داستان  

صبح ازل

جمعه, ۱۵ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۱۰:۲۰ ق.ظ

مسعود رضایی بیاره

صبح ازل

لبش شیرین تر از شهد عسل بود

نـــگاهش پــرتو صبــح ازل بود

طنین خنـــده بر لب‌هــای نوشین

روان چشمه در جــوی غزل بود

وفا

پنجشنبه, ۱۴ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۸:۲۴ ب.ظ

مسعود رضایی بیاره

وفا

وفا کـردم ، وفــا با مـا نـکردی

مـرا آتش زدی ، پـروا نـکردی


صدا کـردم ، صدایم را شنیدی

نگاهـم کردی و لب وا نـکردی


سراپا سوختم ، دیدی و رفتی

مرا کشتی ولی  حاشا نـکردی


مـــرا از کـــام این دریای آتش

توانستی گــرفت ، امــا نکردی


به یاد آور مرا روزی که دیگر

ز مــا عاشقتری پیــدا نــکردی


 نگفتی بی وفـایان را عـدم به

تو هم ای بی وفا آیــا نـکردی

تاراج

پنجشنبه, ۱۴ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۸:۰۳ ب.ظ


مسعود رضایی بیاره

تاراج

نوبهار آمـــد ولــی بلبــل لب از لب وا  نــکرد

بلبــل از پالیــز رفتـه ، یـــا گُــلی پیـــدا نــکرد


دست تاراجی که بر ما بی وفا بگشود و رفت

با نهـــــال بـــاغ نــو بـــاران سیل آسا نــکرد


گفتمش با گــریه :‌ مهر دیگری داری به دل؟

سنگدل خنـــدید و مهر یــار نو حــاشا نـکرد


راه پُر خونی که من با پــای دل طـی کرده‌ام

عشق می داند کـه مجنون از غـم لیــلا نکرد


خانـــه آبــاد آمــد امـا از دلــم بیرون نــرفت

تا به هــر پس کوچـه‌ای ویـرانه‌ای برپا نکرد


آنچه با ما کــرده‌انـد این دوستان از دوستی

چشم بد هــرگز نبیند ، دشمنی بــا مــا نکرد


آوای سهره . مسعود رضایی بیاره

خیابان عدم

پنجشنبه, ۱۴ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۷:۳۳ ب.ظ


مسعود رضایی بیاره

خیابان عدم

اندک اندک نرم نرمک در دل ما خانه کرد

دل ز خـانه پرکشید و او در آنجا لانه کرد


شهر اُتــرار دلـم را چشم چنـگیـزی دگــر

با سپاهی از کـرشمه ساقط و ویرانه کرد


آنچــه کرد آن بی وفـا با ارگ ویران دلـم

زلـزله با ارگ بم اینگونه بی پروا نه کرد


خانـه‌ای بی نـام بــودم در  خیابــان عـدم

عشق پُر غوغای او ما را تماشاخانه کرد


ما کجــا میخــانه و اسباب میخواری کجا

  چشم او ما را ندیم و همدم پیمــانه کــرد  


آوای سهره . مسعود رضایی بیاره

اقلیم دل

پنجشنبه, ۱۴ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۱:۰۶ ب.ظ

مسعود رضای بیاره

اقلیم دل

نـــاز کن امّا  خـــدا را ، جــور نه بیـداد نه

بنـــد مهرم بـر دل افکــن ، بنـد استبـداد نه


داد بستان از دل ما گــردم از هستی بـر آر

سر نکش از ما و پـای از بند عشق آزاد نه


تا توئــی فرمـــانروای کشور و اقلیــم  دل

کشورت ویـــرانه بــاد و خانـــه‌ام آبــاد نه


از کــدامین سو گذشی ، ای بهــار دلنشین

لالـــه و گـُل آمــد امّا سرو نــه شمشاد نه


در دلم هـر لحظه یادت بگذرد یادت به خیر

یاد کــردی از همه وز ما به سالی  یـاد نه


خانه‌ات آباد باد ای عشق شیرین می دهی

کام هر ناعــاشقی را ، قیس نه فــرهاد نه

عیدانه

چهارشنبه, ۱۳ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۱۰:۰۱ ق.ظ

مسعود رضایی بیاره

عیدانه

ای بهــــار پُـر گـُلم ، عیدانــه می خواهــی چکـار

از چـــو من آواره‌ای ، کاشانـه می خواهی چکار


دانــــه دانـــه اشک سُرخم را به  زر تــار غـــزل

گــردن آویزت کنم ، دُردانــه می خـــواهی چـکار


گفته بـــودی کـو دلــی ، تــا سخت ویـرانش کنم

از منی ویــرانه تر ؟ ویــرانه مــی خـواهی چکار


همچو من دیــــوانـه‌ای داری میـــان شهر عشق

با چــو من دیوانه‌ای ، دیــوانه می خواهی چـکار


من که مــی گـردم به دورت تا سحر بی بال و پر

شمع بــــزم دلبری ، پــــروانه می خـواهی چکار


رشتـــه رشتــه گیسوانت را بـــه تــــار مثنـــوی

بسته‌ام ای شعر وحشی ، شانه می خواهی چکار


  گفتــی از  لیـــــلا و مجنـونش بـــگو افسانــه‌ای  

ما که خود افسانه‌ایم ، افسانه می خواهی چـکار


ساغــر مست نـــــگاهت ، میـــکده در میکـــــده

با چنین میخانــــه‌ای ، پیمانــه می خواهی چکار


سهره‌ای دیــــوانه داری بر سر شـــاخ غــــزل

تـــار و تنبور و می و میخانه می خواهی چــکار

سبو

سه شنبه, ۱۲ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۲:۱۲ ب.ظ


مسعود رضایی بیاره

سبو

نیست در شهر نــگاهی که ز جـادوی تو رَست

همه در بند تو هستند چـه هشیار و چــه مست


هیچ  مشاطه از این دست که چشمان تو هست

  قلـــــمِ سِحر بــه دریــــــای سیـه فـــــام نبست 


  روز اول کـــــه در آیینـــــه تمـــاشا کــــــردی  

مهر چشمت به دل بــــی غش آیینــــه نشست


 بـــاز نامـــد دگـــــر از  مستی و دیــوانه گری

از همان روز کــه بُــردی دل دیـــوانه ز دست


دل مــــا بر شط زیبــــای نــگاهت چو کسیست

 که سبو بُـــرد به آّب ، آب سبو بُـرد و شکست  


آوای سهره . مسعود رضایی بیاره

ضرب المثل

سه شنبه, ۱۲ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۱۰:۳۲ ق.ظ

مسعود رضایی بیاره

ضرب المثل

نـگاهت را غـــزل گفتیم و رفتیم

لبـــانت را عسـل گفتیــم و رفتیم

بـه شیرینی میـــان دفتــر عشق

دو تا ضرب المثل گفتیم و رفتیم

حضرت عشق

دوشنبه, ۱۱ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۱:۱۴ ب.ظ

مسعود رضایی بیاره

حضرت عشق

چه کــردی با دلم ، جانا چه کردی

به چشمانت بگو مــارا چه کــردی


نمـــی پـــرسد کسی دردا ز لیــــلا

که با مجنون بی پـــروا چه کردی


سلام از داغ دل بـر حضرت عشق

در این آتشکده  با ما چــه کــردی


فریبم می دهـــد خـــواب نــگاهت

هـــلا رویـــای بـی فردا چه کردی


قفس جـای من است ، اما نپرسید

مگر ای بلـــبل شیـــدا چه کردی


سرودم نغمه‌ای بر شاخه‌ی عشق

نگر با ما در این سودا چـه کردی

صدای پای آب

يكشنبه, ۱۰ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۶:۰۶ ب.ظ

مسعود رضایی بیاره

صدای پای آب

صــدا آری ، صـدای پای آب است

هــزاران نغمــه در آوای آب است


اگــر خــــوابی ببیند چشم نــرگس

میـــان خــواب او رویای آب است


غـــزل هـــای دل انــــگیز قنــاری

پُــر از گلــواژه‌ی زیبـای آب است


نیایش‌هــــای بلبــل در سحرگـــاه

طنیــن دلـکش نجــــوای آب است


صفـــای خنـــده بر لب‌هـای غنچه

بهــای گـریه بر لب‌هـای آب است


خـــوشا خــوابی که زیر پرتو مه

کنــــار چشمه بـــا لالای آب است


نروید لالـــه ، ور روید به صحرا

کنـــــار پــای رهپیمــای آب است


سحر می گفت سهره با گل سرخ

صفـای گلشن از سیمای آب است


اگــر خنیـــاگری آیـــد ز هـــر سو

بهین آوا صــــدای پـای آب است



نسیم دنا

يكشنبه, ۱۰ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۱:۳۹ ب.ظ

مسعود رضایی بیاره

نسیم دنا

سحرگاهی که رویم با خدا بود

نسیم آورد بــویی ، آشنـا بـود

 

دلم در پیچ و تــاب افتاد ،آری

شمیم بــوی گیسوی دنـــا بود

غزل خوان

يكشنبه, ۱۰ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۱:۳۵ ب.ظ


                                  مسعود رضایی ببیاره

غزل خوان

غـــزل خـوان آمــدی ابـر بهـاری

عجب سوزی میـــان سینــه داری

 

سرشک از دیده باری ، بی قراری

ز مـــن عــاشقتری یــا سوگواری


آوای سهره . مسعود رضایی بیاره

بارانه

شنبه, ۹ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۲:۲۲ ب.ظ

مسعود رضایی بیاره

باران

هوا ابری و من سرشارم از تو

هـوا نمناک و من پُر بارم از تو


ز ابــر تیـره بر دامــان کهسار

بسی مستانه تر می بارم از تو

 

بنـــالد بلبْْـــل شیــدا به گـلشن

نهاده لالــه سر بر دوش لادن


ترا یـــاد آرم از جوبار چشمم

سرشکم بی سبب آید به دامن

کویر

شنبه, ۹ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۹:۲۰ ق.ظ


مسعود رضایی بیاره

کویر

شمع سان می سوزم و عمرم به پایان می رود

قطره قطره عمرم از مــژگان به دامان می رود

 

خـــاک تب دار کـــویرم ، ابــر کـز مـن بــگذرد

رگ بـه رگ تـا استخوانم بـوی بـاران می رود


بخت ما سر بر نمی دارد دمی از خواب خوش

سر ز خواب خوش که بردارد شتابان می رود


واژگـــون آلالـــه‌ای هستم کـه از نــازک دلــی

بــا نسیم انـــــدکی سر در گـریبان مـــی رود


عمر مـــا را فرصت دیـــدار فــروردیـن نبـود

برف انـــدک مایــــه هنــگام زمستان می رود


می تپم در خـــون خود بر دامـــن کــوه  دنا

تیر خــــوره کبک دل افتان و خیزان می رود


آوای سهره . مسعود رضایی بیاره

شقایق

پنجشنبه, ۷ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۸:۲۴ ب.ظ

مسعود رضایی بیاره

شقایق

خــرابم ، خسته‌ام ، میخانـه‌ای کو

فراغـــی ،گـوشه‌ای، پیمانه‌ای کو


دلــم بگرفت از این شهر غـم آباد

خـــرابی ، خلـوتی ، ویرانه‌ای کو


ندیـــدم خـــیر از این یـاران عاقل

ندیـــم ساده‌ای ، دیــوانــه‌ای کـو


نمی آیـــــد نـــوای بلبـــلی مست

نسیم تــــازه‌ای،  پـــروانـه‌ای کو


به چشمان و لب شبگرد عـــاشق

غــــزل‌های تـَر و دُردانـــه‌ای کو


شقایـــق دیده بر بنــد از حقــایق

سرودی ،قصه‌ای ، افسانه‌ای کو


لب خشکیـــــده‌ی گــُــل آتشم زد

عبـــــور نـــم نـــم سامانـه‌ای کـو  

عط یاس

پنجشنبه, ۷ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۱:۰۵ ب.ظ


مسعودر رضایی بیاره

عطر یاس


 آتش عشق تُــــرا در جان و تن پیچیده‌ام

 کـوره‌ی خـورشید را در پیرهن پیچیده‌ام


تا شکوفـــا گشته‌ای بر دامــن اردیبهشت

با نسیم از بــی قراری در چمـن پیچیده‌ام


طــــرح لبخندت نشسته لایـه لایه  بر دلم

یــــادگــاران تُــرا در نستــرن پیچـــیده‌ام


ای کدامین نوبهار، آیا به خـود پیچیده‌ای

بوی این اردیبهشتی  را که من پیچیده‌ام


نغمه‌هــای سهره می آید ز پردیس غزل

عـطر یـاس دل نشینم در سخن پیچیده‌ام


آوای سهره . مسعود رضایی بیاره