بی آشیان
دوشنبه, ۲۵ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۱۲:۲۰ ب.ظ
مسعود رضایی بیاره
بی آشیان
تار و نــی دیشب به یــادت با زبــان بـی زبانی
شکوه سردادند و می زد
شعلهها در من نهانی
نی سرود از بی فایی ، داد و بی داد از جدایی
نــاله پیچید از فــراقت
در گلـوی نغمـه خوانی
تار گفت از من چه دیدی مهربان از من بریدی
نــی بنالیـــد و نــدا زد ، کو وفــا کو مهربانی
آتشی مـی زد بـه جــانم تـا بسوزد استخوانـم
گر نمی کـــرد آب چشمم
لحظـهای پا در میانی
نی بنالیــد از نــگاهت تـار از آن چشم سیاهت
دل کشید از سینه آه و
گفت شعری نـاگهانــی
مهربــان این بـی وفایـی که نهی از سر بیایی
یــاد بــــادا از تــو و آن
نـــرگسان بهبهــانـی
تا سحرگـه از تو گفتیم شکوه کردیم و نخفتیم
ناگهان از شاخـــه پر زد سهرهی بــی آشیانی