باغ آتش
شنبه, ۱۶ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۱۲:۵۲ ب.ظ
مسعود رضایی بیاره
باغ آتش
ای خداوندی که هستی در زمین و در زمان
خسته گشتیم از زمین
و خستهایم از آسمان
کو رهــی در روشنایی ، بــاز گــردانی مرا
مهربـــان از این سیــاهی
تا به عهد باستان
در خیابانـی که نامش زندگانـی بود ، نیست
دیــگر از آئیــن مهـر و
مهربــانیهــا نشان
یا که برگردان مــرا در عهــد نیــکان کهـن
یا ز دست این زمـــان و
این زمانـه وارهان
کو سیاووشی که خنـدان از میان شعلـــهها
پا نهــد در بـــاغ آتش شعله
گــردد بوستان
راستی مُـرد و درستی قصــه و افسانـه شد
یــاد بــاد از مهـرگان و
عهـــد یــار مهربان
سهره سر دادی سرودی بر سر سرو سُخن
سرو می سوزد سُخن مینالد از این داستان