تاراج
پنجشنبه, ۱۴ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۸:۰۳ ب.ظ
مسعود رضایی بیاره
تاراج
نوبهار آمـــد ولــی بلبــل لب از لب وا نــکرد
بلبــل از پالیــز رفتـه
، یـــا گُــلی پیـــدا نــکرد
دست تاراجی که بر ما بی وفا بگشود و رفت
با نهـــــال بـــاغ نــو بـــاران
سیل آسا نــکرد
گفتمش با گــریه : مهر دیگری داری به دل؟
سنگدل خنـــدید و مهر
یــار نو حــاشا نـکرد
راه پُر خونی که من با پــای دل طـی کردهام
عشق می داند کـه مجنون
از غـم لیــلا نکرد
خانـــه آبــاد آمــد امـا از دلــم بیرون نــرفت
تا به هــر پس کوچـهای ویـرانهای برپا نکرد
آنچه با ما کــردهانـد این دوستان از دوستی
چشم بد هــرگز نبیند ، دشمنی بــا مــا نکرد