شقایق
پنجشنبه, ۷ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۸:۲۴ ب.ظ
مسعود رضایی بیاره
شقایق
خــرابم ، خستهام ، میخانـهای کو
فراغـــی ،گـوشهای، پیمانهای کو
دلــم بگرفت از این شهر غـم آباد
خـــرابی ، خلـوتی ،
ویرانهای کو
ندیـــدم خـــیر از این یـاران عاقل
ندیـــم سادهای ، دیــوانــهای
کـو
نمی آیـــــد نـــوای بلبـــلی مست
نسیم تــــازهای، پـــروانـهای کو
به چشمان و لب شبگرد عـــاشق
غــــزلهای تـَر و دُردانـــهای کو
شقایـــق دیده بر بنــد از حقــایق
سرودی ،قصهای ، افسانهای کو
لب خشکیـــــدهی گــُــل آتشم زد
عبـــــور نـــم نـــم سامانـهای کـو